سفارش تبلیغ
صبا ویژن






گمآنه

| من جاده ی در دست ِ احداثم |

نمی خواهم در برابر فراموش کردن مقاومت کنم. نمی خواهم خودکاری را خرج ثبت ریز به ریز وقایع زندگی ام کنم. نمی خواهم خودم عامل زنده ماندن خاطره ها پیش چشمم شوم...

دارم به خودم یاد می دهم روی موج زندگی ، زندگی کنم. با شادی اش شاد و با غم ش غمگین شوم. هر چه مهم است را در ذهنم ثبت و هرچه غیر مهم است فراموش کنم. دارم به خودم یاد می دهم تمام شدن اتفاقات انقدر ها هم دردناک نیست! تمام می شود و یک روز دیگر نوعی دیگر شروع می شود... دارم به خودم یاد می دهم به زمان اعتماد کنم. آینده را پس نزنم. گذشته را هم نزنم و به قدر لحظه ای در حال قدم بزنم ...

دارم به خودم یاد می دهم ریشه بدوانم. آنقدر عمیق که هیچ تند بادی کمرم را خم نکند. یاد می دهم خار درآورم. آنقدر تیز که هیچ گل چینی جرات نزدیک شدن نداشته باشد. یاد می دهم هر چه هم لگد بشوم باز هم لبخند بزنم. آنقدر مهربان که "مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم ..."

نه که گل شاخ و برگ دار پر ارزشی باشم. نه! گل ها اول ریشه می زنند. بعد چوب خشکی بی جان می شوند. بعد خار در میاورند. بعد لبخند می زنند ...

باید لبخند بزنم ...

.

.

نمی خواهم در برابر فراموش کردن مقاومت کنم ...

انقدر ها زندگی قدرت دارد که بداند چه چیز باید پاک شود و چه چیز باید بماند ...

زندگی بلد است ...

اگر من به زور وقایع را در کاغذی لحظه به لحظه بچپانم دیگر با یادآوری گاه و بیگاه خاطرات ذوق نمی کنم. از مرور خاطرات کهنه شده احساس رضایت نمی کنم. اخم می کنم. لبخند نمی زنم ... لبخند نمی زنم ... لبخند نمی زنم و از تکه چوب خشک ریشه داری که دارد برای گل شدن تلاش می کند دور می شوم ...

من باید در اصالت م باشم...

.

.

.

ذهن آشفته ای دارم ...

#جاده_گی


نوشته شده در چهارشنبه 95/4/2ساعت 5:39 صبح توسط ریحانه کاف| نظر



      قالب ساز آنلاین