گمآنه
| من جاده ی در دست ِ احداثم |
نمی دانم از کجا ما آدم ها تصمیم گرفتیم در برابر دل های مان مقاومت نکنیم. تا پای دل وسط کشیده شد وا بدهیم. تا نگاه ها عمق گرفت سکوت کنیم و به چشم عمیق طرف مقابل زل بزنیم. از کجا تصمیم گرفتیم تا دوستت دارم شنیدیم احساس کنیم که باید تمام جهان را بفروشیم و برویم دنبال همان دوست داشتن. احساس کنیم تمام جهان احتمالا در پس همین چند حرفی که بین دو جمله ی دیگر مخفی شده و با ترس ادا می شود پنهان شده و حالا این وظیفه ی ماست که برویم و دنیا را پیدا کنیم و بگذاریم توی کاسه ی خودمان. نمی دانم از کجا چنین تصمیم هایی گرفتیم اما می دانم این تصمیم ها ما را کشانده به جایی که می دانیم کاری غلط است؛ انجام می دهیم. می دانیم چاه است؛ می پریم. می دانیم عقل چیز دیگری می گوید؛ خلاف عقل عمل می کنیم. و اگر یک درصد تصمیم بگیریم که خلاف معمول تصمیم های بشریت عمل کنیم پدر خودمان و پدر جدمان در می آید و بعد هم دیگر فکر نمی کنیم که کار درستی کردیم. فقط فکر می کنیم که به رویایی که می توانست محقق شود مشت محکمی کوباندیم و خودمان را توی زندانی از بدبختی های قدیم مخفی کردیم. انگار آفریده شده ایم که احساس خوشبختی نکنیم ....
قالب ساز آنلاین |